از جمله مشکلات منطقه سوسنگرد ترکش خوردن گاوها و مرگ تدریجی آنها و به تعفن کشیده شدن منطقه بود. لذا مطرح شد اگر امکان داشته باشد گاوهای ترکش خورده را ذبح و گوشتش را برای آشپزخانه ببرند. تا مشکل تعفن منطقه هم تا اندازه ای حل می شود. نظری هم بود که گاو مال مردم است و نمی شود در آن تصرف کرد ولی پاسخ این بود که مردم از اینها دست کشیده و رفتند و گاو ترکش خورده که در حال مرگ است دیگر برای صاحبش گاو نمی شود و از طرفی دولت خسارت مردم را بعداً تأمین خواهد نمود. یکی از برادران به نام فلاح که به حرفه ذبح آشنا بود هر چند گاهی به همراه افرادی که از سوسنگرد می آمدند سراغ گاوهای ترکش خورده رفته و آنرا ذبح می کردند. البته این کار هم خطرناک بود زیرا منطقه به طور مداوم زیر آتش دشمن قرار داشت. یک روز به وی پیشنهاد دادم چند کیلویی از گوشت آنرا بیاور تا کبابی درست کنیم. او هم آورد. با زحمت هیزم تهیه کرده و گوشت را ورق ورق نموده و روی آتش گذاشتیم ولی گوشت هم کشیده شد و کاملاً پخته نگشت هر چه بود آنرا برای شام بر سر سفره آوردیم ولی هر چه بچه ها تلاش کردند تکه ای از گوشت را کنده و بخورند نشد زیرا گوشت مربوط به گاو سالمندی بود که به این سادگی گوشتش پخته نمی شد. برای اینکه مقداری از زحمتهای تهیه این کباب به کاممان برود به شوخی طرحی دادم که یک نفر مقداری از گوشت را در دهان بگذارد و نفر دیگر بقیه گوشت را گاز گرفته و بکشند تا مقداری از آن کنده شده بعد بخورند. جهت تنوع این کار با یکی از برادران آزمایش شد. اما هر چه تلاش کردیم نتوانستیم هیچکدام تکه ای از گوشت را بکنیم. خلاصه هوس کباب از سرمان کاملاً در رفت.